روي تخت با چشم هاي بسته دراز كشيده بود، يك دفعه يه لبخند آروم زد، ازش پرسيدم چيكار ميكني؟
بدون اين كه چشماش رو باز كنه گفت: تو رويام.
بلند خنديدم گفتم: همه چي خوبه؟ خوش ميگذره؟
گفت: آره، نميدوني چقدر شال آبي بهش مياد، هميشه وقتي آبي سرش ميكنه بيشتر دوستش دارم
يهو چشماش رو باز كرد و خيره شد به سقف، پرسيدم: چت شد؟
آروم گفت: فقط بدي رويا اينه واقعيت نداره.
برچسب : نویسنده : ronaak777pk بازدید : 41